پلکی بخند حسرت زردم ! قناری ام !
آتش بزن به حوصله ی بی قراری ام
بامن دمی به لهجه ی باران سخن بگو
تا بشکفند خاطره های بهاری ام
آیینه با تبسم آهی شود تباه
دیوانه من که در پی آیینه کاری ام
بودم تباه گشت و نبودم به باد رفت
آنک اگر به گونه ی اسطوره جاری ام
افسانه نیست ازدل آتش برآمده است
ققنوس شعر من غزل بی قراری ام
از گریه ـ خنده های دلم شعله می کشد
فانوس دودخورده ی چشم انتظاری ام
بانو! نگونگو همه اینجا کرند و کور
حرمت نگاه دار اگر دوست داری ام
ای با طنین گرم نفس هایم آ شنا !
همراه سال های خوش وغمگساری ام
چله نشین مکتب بودای چشم توست
لبخند کال کوکب شب زنده داری ام